حلما

حلما جان تا این لحظه 10 سال و 5 ماه و 21 روز سن دارد

تقدیم میشود به....

 

مامان بزرگ ( مامان بابایی ) حلما جان مریضن و تو بیمارستان بستری شدن هر کی این پست رو میخونه یک حمد شفا واسش بخونه .... ممنونم


این پست تقدیم میشود به دختر خاله فاطیما،دخترعمه یسنا ودختر دایی تسنیم


مامانی و بابایی حلما جان

مامانی و حلما جان

تسنیم جان

یسنا جان

فاطیما جان


تاریخ : 09 دی 1392 - 23:02 | توسط : مامان حلماجان | بازدید : 3367 | موضوع : وبلاگ | 32 نظر

حلمای صورتی

 

من وبلاگم را دوست دارم ....زیــرا...

اینجــا می نویسم برای دخترکم...

برای احساس ناب دوست داشتنم...

و : وابستگی هایم به او را می نویسم....

ب : باورهایم را ثبت میکنم که فراموش نکنم روزی آنچه را که باور داشته ام..

ل : لمس میکنم با تمام وجودم دوست داشتن او را....و ثبت میکنم آن را....

ا : از احساسات مادرانه ام می نویسم آنچه در من رشد میکند و هر روز زیباتر میشود..

گ : گاه و بیگاه می نویسم برای خودم و دخترکم از اعماق افکارم و خیالاتم.....

م : حلما یاس بهشتی نام وبلاگ من است و قهرمان آن دخترکم است...

نمی خواهم دخترکم ادامه دهنده وبلاگم باشد زیرا اینجا برای من است برای

احساسات مادرانه ام... از اولین هایمان تا بینهایت....

او باید بخواند و حس کند تمام این روزهای با او بودن چه بر من گذشته است....

و بداند و بفهمد او گرانبهاترین هدیه خداوند به من است...

هرچه در این وبلاگ ثبت میشود یک رویای واقعی است......


سلام عزیزتر از جانم

 

قربونت برم مامان ،الان که دارم این پست رو میذارم داری با بابایی اختلاط میکنی و

صداهای بلند بلند از خودت در میاری بابایی هم که ضعف رفته از این شیرین کاریای شما. عزیز دلم چند روزه

یاد گرفتی دستاتو با اختیار میذاری تو دهنت و مک میزنی،اولش فکر میکردم سیر نمیشی ولی مثل اینکه این تو همه

نی نی ها طبیعیه.مامان فدات بشه ماشالله دختر خنده رویی هستی وخوش اخلاق چون به روی همه میخندی.

راستی نمیدونم چرا وقتی بابایی الکی گریه می کنه تو بغض میکنی ومیخوای گریه کنی. ولی من که گریه می کنم

عکس العملی نشون نمی دی. چرا مامان جان ؟ ای شیطون نکنه بابایی رو بیشترتر دوست داری... این کلاه و با چند

دست لباس رو تازه واست دوختم قربونت برم دختر گلم مبارکت باشه.


حلمای صورتی مامان

 


 

 

دختر نازنینم

گفتنی ها ی زندگی بسیار است

و
نا گفتنی ها بیشتر...

برایت با عشق نوشتم

پس تو نیز با عشق بخوان

..هر زمان که دوست داشتی بخوان..
و من
نگاهم به آینده ای روشن است
تا شاید روزی
با دیده ی بیناتر از امروز بازهم بنویسم
بدرود تا فردایی روشن تر...
زندگیت را دوست داشته باش
آن چنان که شایسته است..



تاریخ : 06 دی 1392 - 10:23 | توسط : مامان حلماجان | بازدید : 3544 | موضوع : وبلاگ | 37 نظر

حلما یلدایی شد

سلام مامان جون. امسال اولین شب یلدایی بود که تو نازنینم در کنارمون

بودی.دوست داشتم مفصل برگزار کنیم،ولی چون نزدیک به اربعین امام حسین (ع) بود وبه احترام ایشون

تصمیم گرفتیم ساده وخودمونی باشه. واسه همین نه جایی رفتیم ونه مهمون داشتیم. میخواستم فقط چند

تا عکس یادگاری بگیرم که خانم خانما ترجیح دادن همون لحظه خواب تشریف ببرن.

 

 

 

همین که همه چی تموم شد وجمع کردم یهو شما تصمیم گرفتی از خواب بیدار بشی. جیگر بالامی دیگه

چی کارت کنم.این عکسارم بعد بیدار شدنت ازت گرفتم قربونش برم با همون خواب یه ربعه سر حال شد وتا

ساعت 4 صبح نه خوابید ونه گذاشت بابایی بخوابه. ولی من خوابم برده بود آخه خسته بودم قربونت برم.

 

 

اینم واسه امروزه.

 

... دخترم ای جانم...

دخترم ای شیرین تر از شهد عسل

دخترم صد شعر نو یکصد غزل

دخترم زیباترین رنگین کمان

آفتاب روشن این آسمان

دخترم یک عالمه مهر و وفا

برترین پیمانه جود و سخا

دخترم گلدان گلهای بهار

دانه ی یاقوت زیبای بهار

دخترم بر درد بی درمان شفا

یک ملک در ظاهری انسان نما

دخترم الماس انگشتر نشین

شاهکاری نیست زیبا تر از این

 

 


تاریخ : 02 دی 1392 - 03:38 | توسط : مامان حلماجان | بازدید : 4430 | موضوع : وبلاگ | 29 نظر



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی